دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

بزرگ مرد کوچک

به زحمت روی صندلی نشست. سرش رو بالا گرفته بود تا بتواند این سوی کانتر رو ببیند و راحت تر صحبت کند. کمی روی صندلی جابجا شد، سپس کیفی رو که همراهش بود روی کانتر گذاشت و به جستجو پرداخت. چند کتاب از داخل آن بیرون آورد... فارسی سوم دبستان ، ریاضی سوم دبستان و ...

بالاخره یک پلاستیک از داخل کیفش بیرون آورد و روی کانتر گذاشت. پر بود از سکه و اسکناس های ریز.

قیافه ای مردانه به خود گرفت و با صدای زیرش خواست تا برایش حساب باز کنم. خنده ام گرفته بود و در عین حال از عملکرد مردانه اش لذت می بردم.

قانون افتتاح حساب در خصوص اشخاص زیر هجده سال رو برایش توضیح دادم و عنوان کردم برای افتتاح حساب باید پدرش نیز همراه وی باشد.

چهره اش کمی در هم رفت. حالا قیافه بچه گانه اش بیشتر به چشم می خورد.

با ناراحتی گفت: بابام نمی آد. اگه میشه برام حساب رو باز کنید.

مرتب التماس می کرد. تصمیم گرفتم با مسئولیت خودم برایش حساب قرض الحسنه باز کنم. اما قبل از افتتاح حساب به وی گوشزد کردم که تا سن ۱۵ سالگی نمی تواند از حساب برداشت نماید. او هم قبول کرد.

حساب رو برایش باز کردم و دفترچه رو دادم دستش و گفتم امیدوارم منابع خوبی برای ما بیارین و حسابتون همیشه پر پول باشه.

لبخندی از سر رضایت تحویلم داد. دفترچه رو باز کرد و  به رقم ناچیز ثبت شده در آن خیره شده بود. بعد از کمی سکوت درخواست کارت عابر بانک کرد. می خواستم قولی رو که برای عدم برداشت داده بود به او متذکر بشم که پشیمون شدم و گفتم فردا برای دریافت کارت بیاید.

*       *       *


اوایلی که حساب رو باز کرده بود هر روز چند بار به شعبه مراجعه می کرد. شماره می گرفت، اما کارش رو بدون نوبت انجام می دادم. مرتب واریز داشت. مبلغ ها ریز بود اما تعداد تراکنش ها زیاد. واریزی هایش برایم معما شده بود. یک روز حسابش رو کنترل می کردم. متوجه شدم هر مرتبه بعد از واریز وجه، بلافاصله مبلغ رو از دستگاه خودپرداز می گیره و  دوباره به حسابش واریز می کنه.