دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

ما واشر ، شما ارباب حلقه ها

درست از زمانی که روی صندلی و مقابل باجه ام نشست ، شروع کرد به غر زدن و گله کردن. از شلوغی شعبه گرفته تا کندی همکاران و قعطی سیستم. بدون اینکه نفسی تازه کنه مرتب شکایت می کرد و صورتش برافروخته تر میشد. من هم بدون آنکه جوابی بدم مشغول انجام کارهایش بودم که حداقل متهم به کم کاری یا کندی نشوم. خیلی آرام بدون آنکه متوجه بشه ، از همکار خدماتی مان خواستم تا یک لیوان آب خنک برایش بیاورد. آب رو با ولع سر کشید ، نفسی تازه کرد و انگار که حالش جا اومده باشه رو به من کرد و گفت :

" می دونی اگه ما نباشیم شماها هم نیستید. می دونی همتون باید ممنون من باشید. می دونید من ارباب شماها هستم... "

من که حوصله ام سر رفته بود، گفتم : آقا ما واشر ، شما ارباب حلقه ها.

طرف یه نگاهی به من انداخت. نمی دونست به گله ها و دعواهاش ادامه بده ، جواب بده یا بخنده. چند دقیقه باقیمانده تا پایان کارش، دیگه چیزی نگفت و در پایان هم بدون هیچ بحثی شعبه رو ترک کرد.

کسر موجودی و بازرسی

پایان ماه بود و  یک عالم چک های ارسالی کلر جهت تعیین وضعیت. بعد از مرتب کردن چک ها شروع کردم به تعیین وضعیت آنها. با سرعت ارکان چک ، مهر کلر و موجودی ها رو کنترل می کردم و دکمه وصول رو می زدم . چک هایی که موجودی نداشتند رو کنار گذاشتم تا شاید مشتریان موجودی حساب هایشان رو پیش از پایان مهلت مقرر جهت ارسال نتیجه، تکمیل کنند. علی رغم دستور رئیس که معتقد بود حتی برای یک ریال کسری هم باید چک رو برگشت زد و اینکه ما مسئول چک های مشتریان نیستیم، گاهی با مشتریان تماس می گرفتم و آنها رو از چک های رسیده و میزان کسری موجودی شان مطلع می کردم. یکی از چک های آن روز تنها 20.000 ریال کسری داشت. هر چه سعی کردم موفق به تماس با صاحب حساب نشدم و در نهایت طی هماهنگی با مسئول شعبه چک رو برگشت زدم.

دو روز بعد متوجه شدم مشتری از این بابت ناراحت شده و شکایتی تنظیم و به بازرسی بانک ارائه کرده است. از بازرسی هم طی تماس با شعبه این موضوع رو با مسئول شعبه در میان گذاشته بودند و ضمن تذکر به وی خواسته بودند تا این نکته رو با سایر همکاران در میان بگذارند و راهنمایی کردند که ما می بایستی برای جلب رضایت مشتری کسری وی را از خودمان تامین می کردیم و بعداً آن مبلغ را از وی دریافت می کردیم.

 


چند روزی از تذکر بازرسی نگذشته بود که چکی مشابه چک فوق - مربوط به مشتری دیگری -  جهت وصول میان چک های کلر مشاهده کردم.

ادامه مطلب ...

کش و کش

چند روزی بود که یک همکار جدید به جمع ما اضافه شده بود. تنها باجه خالی شعبه کنار باجه من بود. به همین خاطر همان جا مستقر شد. دو روز اول کنار من نشسته بود تا کمی با سیستم و مشتریان  آشنا شود. با توجه به آموزش های کاملی که بدو خدمت از سوی بانک برای همکاران برگزار می شود و طی هماهنگی با ارشد شعبه در باجه خودش نشست و  از من خواست تا در صورت نیاز کمکش کنم.

اولین مشتری رو فراخوان کرد. مشتری جلوی باجه اش ظاهر شد. مردی بود میانسال، خوش چهره با کت و شلواری مرتب. چکی رو که دستش بود پشت نویسی کرد و به همکارم تحویل داد. همکار تازه وارد که کمی هم هول شده بود، با وسواس خاصی داشت ارکان چک و صحت و سقم پشت نویسی رو کنترل می کرد.

مشتری رو به وی کرد و گفت : اگر میشه کش ( بفتح کاف ) بدین.



همکار ما هم که سعی می کرد خودش رو مسلط به کار نشان بده ، دستش رو سمت کشوی میزش برد و تعدادی کش ( بکسر کاف ) بیرون آورد و روی باجه گذاشت.

مشتری که از این کار او تعجب کرده بود گفت: عرض کردم کش (cash) نه کش (elastic band).

همکار ما که متوجه خنده هامون و اشتباهش شده بود، از مشتری عذرخواهی کرد و وجه چک رو به او داد؛ و این شد اولین خاطره بانکی اش.

نمابر

به محض نشستن روی صندلی تقاضای فرم های افتتاح حساب رو کرد. تمامی برگ های مربوطه رو به وی دادم و خواستم تا ابتدا برگه مشخصات خودش -  تعریف مشتری حقیقی -  رو تکمیل کند تا بتوانم زمانی که مشغول پر کردن سایر فرم هاست آن را در سیستم وارد کنم تا خیلی معطل افتتاح حساب نشود.

بلافاصله بعد از دریافت برگه تعریف مشتری و اصل مدارک مشغول ثبت آنها در سیستم شدم ...

 

نام :                   نام خانوادگی :

.

.

.

به قسمت آدرس و تلفن می رسم ...


 نشانی:

 

کدپستی:                        تلفن:                  نمابر: آجر سه سانتی


کسری صندوق (2)

اینکه بیشتر مشتریان بدون آنکه نوبت بگیرند و یا از سوی من فراخوان شوند مقابلم  ظاهر می شدند، تقصیر من بود یا نه، نمی دانستم !!!

اما باز مثل همیشه یکی از همان مشتریان که جزو مشتریان خاص شعبه هم محسوب میشد، مقابل باجه ام ظاهر شد. این بار تنها نبود. به همراه پسر کوچکش آمده بود. من هم که عاشق بچه ها بودم کارم رو بلافاصله کنار گذاشتم و مشغول صحبت و حال و احوال با او و پسرش شدم. دقایقی بعد مشتری از من یک سری فرم افتتاح حساب طلب کرد. تصمیم داشت برای فرزندش حسابی باز کند تا بنا به گفته هایش هم انجام کارهای بانکی را به وی آموزش داده باشد و هم پس انداز کردن را ...

بعد از تکمیل فرم ها یک کیسه پلاستیکی رو به زحمت از روی زمین برداشت و روی کانتر گذاشت. گویا پسرش قلکی را که در خانه داشته شکسته و قصد داشت با همان مبلغ موجود در آن، حساب را باز کند. سنگینی کیسه به اندازه ای بود که از پاره نشدنش حتی در فاصله کوتاه بین درب شعبه تا جلوی کانتر تعجب کردم.



وقتی عکس العمل وی را زمانی که به او پیشنهاد دادم سکه ها را به یک سوپرمارکت بدهد و اسکناس جهت واریز به حساب بدهد دیدم، تصمیم گرفتم پیشنهادم را پس بگیرم و کیسه را دریافت کنم.

ادامه مطلب ...