دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

دست نوشته های یک پاسارگادی

( وبلاگ کارمندی از بانک پاسارگاد )

خواستگاری

1-      مشتری : ببخشید، می تونم چند لحظه خصوصی با شما صحبت کنم.

کارمند : بفرمائید. در خدمتم

مشتری : عذر می خوام، درباره همکار خانمی که باجه 5 نشسته اند می خواستم سوال بپرسم.

کارمند : ایشون نامزد دارند.

مشتری : همکار باجه 1 چطور؟

2-      با اندکی مکث و تردید و بدون آنکه منتظر شود تا شماره اش فراخوان شود، به طرف یکی از کانترها می رود. روی صندلی می نشیند اما گویی استرس تمام وجودش را فرا می گیرد. پرسشی در مورد سپرده های بانک می کند و سپس با تحویل شماره ای که از دستگاه فراخوان گرفته بود به کارمند مربوطه، با عجله از شعبه خارج می شود ...

...در حال انداختن کاغذ به سطل زباله بود که نوشته پشت آن توجهش رو جلب می کند؛

سرکار خانم، ضمن عرض سلام

نمی دانم که شما متاهل هستید یا مجرد. لذا شماره تماس می دم خدمتتان. شاید روش مناسبی نباشد اما ضمن عذرخواهی چاره دیگری نداشتم. با سپاس.

- - - - - - 0912    نام


3-      به سرعت وارد شعبه شده و از نزدیکترین کانتر سراغ خانم ... را می گیرد. دسته گل بزرگ و زیبایی همراه با یک پاکت رو به او می دهد و پس از دریافت امضاء در دفترش شعبه رو ترک می کند. همه همکاران به تصور اینکه امروز روز تولد وی بوده و فراموش کرده اند، تولدش رو به او تبریک میگن. بدون هیچ حرف و سخنی در پاکت رو باز می کنه و  تک جمله روی برگه رو که با فونت بزرگ نوشته شده بود با تعجب می خواند؛

" با من ازدواج کن "

بزرگ مرد کوچک

به زحمت روی صندلی نشست. سرش رو بالا گرفته بود تا بتواند این سوی کانتر رو ببیند و راحت تر صحبت کند. کمی روی صندلی جابجا شد، سپس کیفی رو که همراهش بود روی کانتر گذاشت و به جستجو پرداخت. چند کتاب از داخل آن بیرون آورد... فارسی سوم دبستان ، ریاضی سوم دبستان و ...

بالاخره یک پلاستیک از داخل کیفش بیرون آورد و روی کانتر گذاشت. پر بود از سکه و اسکناس های ریز.

قیافه ای مردانه به خود گرفت و با صدای زیرش خواست تا برایش حساب باز کنم. خنده ام گرفته بود و در عین حال از عملکرد مردانه اش لذت می بردم.

قانون افتتاح حساب در خصوص اشخاص زیر هجده سال رو برایش توضیح دادم و عنوان کردم برای افتتاح حساب باید پدرش نیز همراه وی باشد.

چهره اش کمی در هم رفت. حالا قیافه بچه گانه اش بیشتر به چشم می خورد.

با ناراحتی گفت: بابام نمی آد. اگه میشه برام حساب رو باز کنید.

مرتب التماس می کرد. تصمیم گرفتم با مسئولیت خودم برایش حساب قرض الحسنه باز کنم. اما قبل از افتتاح حساب به وی گوشزد کردم که تا سن ۱۵ سالگی نمی تواند از حساب برداشت نماید. او هم قبول کرد.

حساب رو برایش باز کردم و دفترچه رو دادم دستش و گفتم امیدوارم منابع خوبی برای ما بیارین و حسابتون همیشه پر پول باشه.

لبخندی از سر رضایت تحویلم داد. دفترچه رو باز کرد و  به رقم ناچیز ثبت شده در آن خیره شده بود. بعد از کمی سکوت درخواست کارت عابر بانک کرد. می خواستم قولی رو که برای عدم برداشت داده بود به او متذکر بشم که پشیمون شدم و گفتم فردا برای دریافت کارت بیاید.

*       *       *


اوایلی که حساب رو باز کرده بود هر روز چند بار به شعبه مراجعه می کرد. شماره می گرفت، اما کارش رو بدون نوبت انجام می دادم. مرتب واریز داشت. مبلغ ها ریز بود اما تعداد تراکنش ها زیاد. واریزی هایش برایم معما شده بود. یک روز حسابش رو کنترل می کردم. متوجه شدم هر مرتبه بعد از واریز وجه، بلافاصله مبلغ رو از دستگاه خودپرداز می گیره و  دوباره به حسابش واریز می کنه.

همه چی آرومه ، من چقدر خوشحالم

1-      ماه گذشته بود که پس از پایان روز کاری و بستن حساب ها و صندوق ، جلسه ای با حضور همکاران و مسئولین شعبه برگزار شد. رئیس شعبه از ما خواست تا ایرادات و اشکالات وی را به وی بگوییم. هدف از تشکیل جلسه هم گویا همین مساله بود. تنها کسی بودم که از میان جمع صحبت کردم...

*         *          *

دو هفته تمام اذیت شدم. رئیس مرتب مرا زیر نظر گرفته بود و دنبال کوچکترین اشتباه از سوی من بود تا در میان جمع آن را به من گوشزد کند.



حالا متوجه شدم چرا همکارانم به جای انتقاد تنها تشکر کردند.

 

2-      ساعت ۱۲ظهر  ;پورتال رو باز می کنیم و شاهد اطلاعیه ای مبنی بر تغییر ساعت کاری امروز و افزایش آن به خاطر واریز یارانه ها هستیم. یاد قراری می افتم که هفته گذشته برای امروز تنظیم کرده بودم...

 

3-      قطعی های پی در پی سیستم طی هفته گذشته باعث شد تا مورد لطف و عنایت مشتریان محترم!! قرار بگیریم.

 

 مسئولین محترم شعبه - رئیس و معاون - برای فرار از نگاه های غضب آلود و تند مشتریان به آشپزخانه پناه می برند و ما رو با مردم مهربان و صبور !! تنها می گذارند.


 

4-      مشتری با شتاب به سمت کانتر من آمد. برایم توضیح داد قصد داشته تا با کارت پاسارگاد خریدی را انجام بدهد، اما با وجود اعلام تراکنش ناموفق مبلغ از حساب وی کسر گردیده است. خیلی عجله داشت. با اتمام هر جمله چهره اش برافروخته تر میشد. برایش توضیح دادم مشکل از شبکه شتاب بوده و باید ۴۸ ساعت صبر کنند و در صورتی که مبلغ به حساب برنگشت طی مراجعه مجدد فرم مغایرت رو تکمیل کنند...

 

شانس آوردم که خیلی زود به عقب پریدم ، والا معلوم نبود جای چند تا انگشت روی صورتم می موند...

تلفنبانک و تلفن بانک

+ واحد امداد مشتریان ، بفرمائید

- سلام ، خسته نباشید

+ ممنونم ، بفرمائید

- ببخشید ، میشه موجودی حساب من رو اعلام بفرمائید

+ نه متاسفانه، تلفنی امکان پذیر نیست. شما باید با شماره تلفنبانک تماس بگیرید.

- من هم تلفن بانک رو گرفتم

+ عرض کردم تلفنبانک ، نه تلفن بانک


 

*          *          *          *          *

+ واحد امداد مشتریان ، بفرمائید

- سلام ، خسته نباشید

+ ممنونم ، بفرمائید

- ببخشید ، من نمیتونم وارد اینترنت بانک بشم

+ شماره حساب یا شماره مشتری تون رو بفرمائید تا من کنترل کنم

- شماره مشتری؟! من که پاسارگاد حساب ندارم.

سوء تفاهم

1-      با فشردن دکمه فراخوان شماره مشتری بعدی اعلام می شود. خانم جوانی پشت باجه مراجعه می کند.

-          کارمند : میشه شمارتون رو بدین.

-          مشتری : ببخشید من متاهل هستم.

-          کارمند : شماره ای که از دستگاه نوبت گیر گرفتین رو عرض کردم.

2-      خانم همکاری که در کانتر کنار من نشسته است، مشتری بعدی را فراخوان می کند. پسر جوانی به پشت باجه مراجعه می کند. همکارم از او شماره اش را درخواست می کند. پسر جوان بعد از کمی مکث و نگاه به اطراف یک برگ کاغذ به او می دهد. همکارم با صدائی نسبتاً بلند می گوید :

-           ببخشید شماره ای که از دستگاه گرفتید رو عرض کردم نه شماره موبایلتون.